
تا چند ماه بر این باور بودم که این فیلم ساخته سازمان هنریرسانهای اوج وابسته به سپاه پاسداران واقعا نگاهی غیرجناحی و صرف نقل یک حماسه ملی در این فیلم داشته و دقیقاً همین برای من تعجبآور بود تا با یکی از رزمندگان آن سالها صحبتی کردم
حدود یک سالی میشود که فیلم زیبای تنگه ابوقریب را روی پرده سینما دیدم. این فیلم فیلمنامهای زیبا و صحنههایی بسیار واقعی از جنگ ۸ ساله ایران و عراق دارد. داستانی برگرفته از یک واقعه تاریخی در واپسین روزهای جنگ ایران و عراق را نقل میکند. روزهایی که دو طرف در حال امضای قطعنامه ۵۹۸ و خاتمه جنگ هستند.
در ابتدا تا چند ماه بر این باور بودم که این فیلم ساخته سازمان هنریرسانهای اوج وابسته به سپاه پاسداران واقعا نگاهی غیرجناحی و صرف نقل یک حماسه ملی در این فیلم داشته و دقیقاً همین برای من تعجبآور بود تا با یکی از رزمندگان آن سالها صحبتی کردم و با او فیلم را به تماشا نشستم. او نکاتی گفت که برایم در نقد این فیلم و صحنههایی که بدون توضیح لازم درک آن مشکل است، کارساز شد.
این فیلم از گپوگفت چند رزمنده (از بسیجیان گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسولالله ص سپاه پاسداران) شروع میشود. گپوگفتی همراه با آرامش روزهای پایانی جنگ. این آرامش اما با خبر ورود نیروهای عراقی و پیشروی آنها تمام میشود و همگی رهسپار خط مقدم میشوند. از اینجاست که سخن فیلمساز با مخاطب شروع میگردد. در راه صحنههایی دیده میشود. وقتی همه در حال رفتن هستند عدهای در حال برگشتن. عدهای نظامی و عدهای غیرنظامی. علی نوجوانی که با اصرار و کلک به درون رزمندگان گردان راهیافته و تا خط مقدم حسب اتفاق جلو میرود، سؤال میپرسد: «که اینها چرا نایستادند و نجنگیدند، چرا ترسیدند و چرا کم آوردند». این همان سؤال اساسی است که فیلم از مخاطب میپرسد. در ادامه امدادگر یا همان مجید از او میخواهد که قضاوت نکند و با این کار به مخاطب یادآوری میکند که قصد ندارد در فیلم قضاوت کند بلکه تنها میخواهد داستان واقعی را تعریف کند و همه چیز را به وجدان مخاطب بسپارد.
گویا تمام فیلم حول محور همین سؤال پیش میرود: «چرا نایستادند تا بجنگند؟» گفتم که از یک رزمنده همان سالها چیزی شنیدم که کلید تحلیل این فیلم شد. آن اینکه در آن روزها گویا بخشی از نظامیان معرکه را ترک کردند یا شاید به زبان فیلم گفته شود شانه خالی کردند یا فرار... .
علی نوجوانی که گویا پدرش جانباز همین جنگ بوده و در جایجای فیلم سؤال میپرسد و خواستار دانستن است، نماد نسل بعدی است. نسلی که میخواهد بداند. نسلی که بیشتر از آنکه بپرسد «چگونه» میپرسد: «چرا». او کسی است که این سؤال محوری را برای اول بار میپرسد؛ اما در ادامه جوانی ارتشی را میبینیم که بهظاهر بیدلیل از چیزی عصبانی است. اگر نخواهیم علت آن را از لابهلای لایههای فیلم در بیاوریم هیچگاه نخواهیم فهمید عصبانیت او از چیست. او راننده تدارکاتچی است. میآورد و میبرد. استوار است و استوار. غیور و البته خشمگین. خشم او یا بهعبارتی داغش زمانی تازه میشود که همرزمان بسیجیاش از او میخواهند سوییچ ماشین را تحویل دهد. گویا همه پیشفرض دارند که او بعد از آوردن وسایل میخواهد برگردد. لذا او از این طرز تفکر همقطارانش دربارۀ خود و هملباسانش گرچه شاید طبیعی باشد ولی او را خشمگین میکند. نه خشمی از آنها که خشمی نهفته و بالفعل از همقطاران سابقش. داغی که باعث خجالت اوست. او نقشی کلیدی در تحلیل فیلم دارد و همچنین نمادی است کلیدی. این عصبیت او زمانی به اوج رسید که حسن بسیجی شوخطبع فیلم از او میخواهد سوییچ ماشین را بگذارد و بعد به عقب برگردد که نظامی داستان ما با غیرت و خشم میگوید چه کسی گفته که میخواهد به عقب برگردد. بعد میگوید که فردا زودتر از او در تنگه خواهد بود.
در ابتدای فیلم شاهد دو حرکت بودیم حرکتی رو به جلو در جاده که همان بسیجیان قهرمان داستان هستند و حرکتی رو به عقب. این حرکت دو بخش دارد مردم و نیروهای نظامی. این وسط یک تصویر خیلی تعجبآور است. اینکه ببینی نیروهای نظامی سوار بر کامیون و خودرو سریعتر از دیگران از جلو به عقب میروند. حرکتی بسیار تندتر از مردم بومی که آسیبدیده از گاز شیمیایی، بیسرپناه و بیسرپرست برمیگردند. گشنه و تشنه. حسن در یک صحنه با بچهای بر دوش خود فریاد میزند که «بابا ننۀ این بچه کیه» نشانی از بیپناهی و بیکسی مردمی که تنها گذاشته شدهاند. این عجیبتر است که ماشینهای نظامی در حال بازشگت در مقطعی مانع و مزاحم رفتن به جلو میشوند بهطوریکه در نهایت همگان را سیبل راحتی برای موشکهای هواپیمای دشمن در وسط جاده میکنند و عدهای از بسیجیان هم در این حمله هوایی کشته میشوند. نشانی از تزاحم و برخورد دو اندیشه حرکت رو به جلو و حرکت رو به عقب که از نظر سازندگان فیلم فاجعه که حتی مصیبتبار است.
در ادامه و زمانی که نبرد در حال شروع است تا جاییکه نبرد از صبح روز بعد رسماً آغاز میشود به مرور شاهد دو چیز هستیم. یک کم شدن عدۀ نفرات و دو تشنگی مضاعف و مرگبار. در حالیکه هیچ تدارکات، تسلیحات و نفرات و حتی پشتیبانی توپخانه را در اثنای نبرد شاهد نیستیم و این یک معرکه نابرابر، حماسی و فوقالعاده مظلومانه را ترسیم میکند.
اینجاست که «تنگه ابوقریب» نبرد طالوت برابر جالوت را با زیبایی در قالب نبرد نیروهای انقلابی ایران و بعثی عراق به نمایش میگذارد. نبردی که در یک سیر سخت نفرات آن کم میشوند و این همراه میشود با یک امتحان الهی یعنی پرهیز از نوشیدن آب. در نهایت داوود در این نبرد با رهانیدن یک سنگ در فلاخن و کشتن جالوت نبرد را به غایت مطلوب میرساند یعنی همان پیروزی. این سنگ در فلاخن همان تنگه است. تنگهای که ابوقریب نام دارد و تمام تلاش نیروهای ایرانی بر بسته نگه داشتن آن است.
فیلم تنگه ابوقریب تماماً به دنبال طرح یک تناقض و سؤال یا انقلت به یک تضاد است. تضاد حرکت رو به جلو که در ادبیات سازندگان این فیلم مقاومت نام دارد و حرکت رو به عقب که نشانگر وقایع سیاسیتاریخی در دهه ۹۰ است یعنی مذاکره. گرچه این ادعا که مذاکره حرکتی رو به عقب است نیاز به بحث و فحص دارد ولی فیلم در انتها حرف آخرش را که حکم نتیجهگیری دارد از زبان یک رزمنده در بیسیم میگوید که هم پیادهها و هم تانکها در حال برگشتن و فرار هستند. این یعنی مقاومت عدهای کم بدون کمترین ابزار جواب داد و در اثر آن تانکها یا همان نماد ادوات و نیروی نظامی در حال برداشتن فشار و فرار هستند. فراری و حرکتی رو به عقب البته اینبار نه خودی که دشمن.
در این فیلم چند کلیدواژه مفهومی زیاد به چشم میخورد مانند مقاومت. برای مثال آنجایی که مجید به علی میگوید: «شاید بعثیها از تنگه رد شوند ولی از روی جنازۀ ما رد میشوند». در آخرین پلان فیلم علی یا همان نسل بعد را میبینیم که سالم در حال بازگشت به جامعه است اما نه دیگر با دوربین مشاهدهگر بر دوش که با اسلحه مقاومت.