نقد و بررسی فیلم مغزهای کوچک زنگ زده

نقد و بررسی فیلم مغزهای کوچک زنگ زده

کل حرف همین است. این یک تفاوتی وراثتی و ژنتیکی است که گوسفند را گوسفند و گرگ را گرگ می‌کند و در یک مقیاس بزرگتر همان گرگ می‌شود رهبر یا به عبارتی پرورش‌دهنده آن گوسفندان تا زمان ذبح.

به نام خدا

مغز‌های کوچک زنگ‌زده. هرچه فکر می‌کنم متوجه وجه‌تسمیه این فیلم نمی‌شوم. فیلم اما یک مجموعه پیام یا رسالت درون فیلم‌نامه خود ندارد الا یک نظریه آن هم نظریه‌ای فلسفی به نظرم. چیزی شبیه به همان نظریه تنازع بقا. راوی یک‌دو جای فیلم سخن از تفاوت گوسفند و چوپان می‌کند. یعنی همان پیرو و رهبر. 

آری! حرف فیلم حول همین موضوع است. آدمیانی که پیرواند و آدمیانی که رهبرند. اگرچه داستان فیلم روایت داستانی در طبقه اجتماعی فراموش‌شده و رهاشدۀ حاشیه‌نشین و به اصطلاح قدیمی‌ها حلبی‌آبادی است، با این حال گویا این طبقه، این گروه و این خانواده استعاره‌ای از کلیت جامعه نه حتی جامعه ایران که در کل، جامعه انسانی است. رگه‌هایی از آنارشیسم (مکتب ضدیت با هرگونه تمرکز سیاسی و تشکیل حکومت) در موضوع این فیلم نیز به چشم می‌آید. آن هم در جا زدن مفهموم چوپان به جای مفهوم درست‌تر گرگ است. وقتی شخصیتی مانند شکور که در فرهنگ و افواه عامیانه به گرگ اجتماع معروف است می‌شود چوپان آن هم برای جامعۀ مشخص و کوچکی که تحت قیقومیت و سرپرستی خود دارد. جامعه‌ای که نان آن را می‌دهد. جامعه‌ای که در آن نقش شکور از نقش پدر پررنگ‌تر است تا جایی‌که پدر کاملاً نقش خود را از دست می‌دهد. جامعه‌ای که اگر شکور نباشد از هم می‌پاشد. جالب است یک گرگ می‌شود چوپان گوسفندانی که مغزهای کوچک و زنگ‌زده‌ای دارند و اگر چوپانشان نباشد از هم می‌پاشند. اینجا گویا مفهموم حکومت و دولت در قالب نقش شکور یا همان چوپان می‌نشیند و با مفهوم اصلی و در سایه‌اش یعنی گرگ یکی می‌شود. گرگی که چوپان شده است. آنارشیسمی ملایم و کم‌رنگ. این‌که تصور کنیم چوپان یا حکومت هر چه باشد همان گرگ است. گرگی که گوسفندان را از کودکی زیر بال‌وپر خود می‌گیرد تا به روز موعود آن‌ها را قربانی کند. قربانی امیال و منافع خود.

اما این‌که چه کسی چوپان و چه کسی گوسفند می‌شود را باید از مسأله وراثت در یابیم. یعنی فقط یک ژن خاص یا به قول این‌روزها یک ژن خوب است که گرگ چوپان قصۀ ما می‌شود. وقتی برادر وسطی یا همان قهرمان داستان را می‌بینیم که با تمام توان سعی می‌کند با شکور یا برادر بزرگترش (سردستۀ اشرار یا همان چوپان) در رقابتی لیاقت‌های خود را نمایان سازد و شایستگی‌اش را در گرگ بودن به اثبان برساند لکن در نهایت موفق نمی‌شود. 

همیشه در چهرۀ‌ او ترسی از ارتکاب به جنایت موجی می‌زند و منتهای جرأتش آن‌هم با کلی عذاب وجدان و لرزیدن می‌شود بریدن سر یک مرغ. صحنه‌ای که با نگاه تمسخر‌آمیز شکور همراه است. این قهرمان گرگ‌نمای داستان خیلی سعی می‌کند تا خود را غیرتی و جاهل نشان دهد ولی به جای جایش وقتی زمان نشان دادن غیرتش بر سر خواهر مادر مرده بی‌آبرو شده که می‌رسد به زیر پتو می‌خزد و بعد ادعا می‌کند که نمی‌دانسته می‌خواهند چه بلایی سر خواهر بیاورند. این جویای نام بی‌نام و نشان قصه همیشه یک نشانی بر روی پیشانی خود دارد که او را از اعضای خانواده‌اش متمایز می‌کند. اما وجه این تمایز نمادین داستان مشخص نمی‌شود تا آن‌که شکور در زندان به او می‌گوید که او از ابتدا برادرش نبوده و شکور خود او را از کوچه‌ها جمع کرده و نقش برادر و پدرش نقش پدر برای بازی کرده‌اند. پدری که در کودکی به خاطر نداشتن عشق پدری به کودکی که از آن او نیست به خاطر یک توپ پرتاب کردن تشتک داغ کرده و روی پیشانی او می‌گذارد. مادرخوانده‌ای که آرزو می‌کند برادر وسطی را به جای برادرهای بزرگتر و کوچکترش می‌گرفتند. این نشان همان تفاوت شکور و اوست.

برادر آخر و کوچکتر که هنوز یک نوجوان است از آنجا که از جنس شکور است دل و جرأت کشتن یک خواهر و قتل یک پلیس را دارد. این است که او را از برادر وسطی جدا می‌کند. این‌که او از جنس شکور است ولی برادر وسطی نه. 

برادر وسطی در غیبت شکور و زمانی که شکور به دام می‌افتد سعی می‌کند نقش شکور را بازی کند. اما نه کسی او را تحویل می‌گیرد و نه عطوفت نصفه‌نیمه یا همان بی‌عرضگی گوسفند‌واره‌اش اجازه‌ این کار را به او می‌دهد. تا جایی‌که برای زمین زدن شکور خواهر جان سالم به در برده را با عشقش دست‌ به ‌دست هم فراری می‌دهد و باقی‌مانده تشکیلات شکور را لو می‌دهد. در همان زمان و در حال رفتن از آن حلبی‌آباد با کودکی سرراهی که از پرورشگاه شکور برای خود برداشته تا او هم یک‌ روز شکور شود با برادر کوچکتر رو‌به‌رو می‌شود. برادری که دست به خون یک مأمور پلیس آغشته دارد و هم‌اکنون طرف‌حساب برادر وسطی است. 

کل حرف همین است. این یک تفاوتی وراثتی و ژنتیکی است که گوسفند را گوسفند و گرگ را گرگ می‌کند و در یک مقیاس بزرگتر همان گرگ می‌شود رهبر یا به عبارتی پرورش‌دهنده آن گوسفندان تا زمان ذبح. تفاوتی که نمی‌گذارد یک گوسفند هیچ‌گاه جای یک گرگ را بگیرد و رهبر شود. تفاوتی که الزام می‌کند تا حتما یک گرگ رهبر گوسفندان شود نه یک گوسفند دیگر. تفاوتی که نشان می‌دهد همیشۀ تاریخ بین این دو جنس تنازع است. تنازعی که نتیجه‌اش حداقل در این فیلم مشخص است. 

محمدمهدی گودرزی



دیدگاهی برای این خبر ثبت نشده است
ارسال دیدگاه